احساس

دیشب تا خود صبح
سبزه های تر احساسم را
بافتم مثل طناب...
 
و دو دست همه ی دغدغه ها را بستم
چشمه ای از دل چشمم جوشید
مثل آیینه زلال
تا ته باغچه ی دلخوری ام جاری شد...
کوزه ی خستگی ام را هم برد....
صبح امروز
سبکتر بودم...
شیشه ی پنجره آبی تر بود...
و دلم
بازتر از خنده ی یاس....
http://s6.picofile.com/file/8208431384/c874bcfb_o.gif
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد