دفتر هستی
دفتر هستی

دفتر هستی

بچه خوب- بچه بد

هر چی از خوبی های بچه ها حرف میزنیم انگار داریم از افسردگیشون خوشحالی میکنیم


آقا بچه آروم و ساکت و سر به راه یعنی سالمه؟


بچه باید بچه باشه ادای آدم بزرگ درآوردن ها حالمو بهم میزنه


========================

چند روز پیش توی مغازه ای دوستم رو دیدم خوش و بشی کردیم پسرش هم بود گفت به پسرش آقای رضایی این خانم فلانیه اونم با حالت بزرگ وارانه ای گفت سلام

همه خوشی براش کردند که اینجوره ولی من احساس کردم گناه داشت

اسمش پرسیدم اونم گفت منم گفتم من اسمتو بیشتر از فامیلیت دوست دارم

سلام بلاگ اسکای

سلام بلاگ اسکای

سال نو همه مبارک

از بی وفایی خودم حالم بهم میخوره


ولی منو پذیرا باش

دو سه روز مونده روز معلم

منم دعوت شدم تهران بخاطر جشنواره

رفتم کادوی روز معلم بچه هام رو زودتر بدم معلمشون

گفتم چند روز نیستم بچه هام کمی زودتر بفرستید بیرون پدرشون منتظر نشه


توی در دفتر معاون هم دیدم

باز غمزده بود

نمیدونم چرا میبینمش براش ناراحت میشم

بابا لنـگ دراز عزیز:

بابا لنـگ دراز عزیز:

تمام دلخوشی دنیای من این است
که ندانی و دوستت بدارم،
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد..
چیزی شبیه غرور!
بابا لنگ دراز عزیز لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم،
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را
نخواهد خواند!
نمیگذارم... نمیخواهم...
بابا لنگ دراز مـن همین که هستی دوستت میدارم

حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم


http://s6.picofile.com/file/8248192334/photo_2016_04_21_13_49_56.jpg

صبح بخیر و شب بخیر های بی احساس هم از تنهایی بهتره

حداقل از وجود کسی خبر داری

حتی اگر به اجبار سلامت میکنه

به اجبار جوابت هم میده

ولی از غم نبودن هزار بار بهتره

داشتم فکر میکردم که اصلا دنیا را جدی نمیگیرم

و نمیخوام جدی بگیرم

من که میدونم از این دنیا زنده بیرون نخواهم رفت



امشب ذلیخا را میدیدم که هم درس انتظار داد هم درس عاشقی

هم امید داشت هم دلش پر از گله از یوسف بود

از زیبایی و ظاهرش گذشت ولی نتوانست خود را به بی خیالی بزند

نتوانست فراموش کند

و یوسف از همه جا بی خبر


با خودم گفتم کاش یوسف تلگرام داشت

ولی همان بهتر که نداشت

نبـودنت

نبـودنت
آوار شده است
روی
ثانیه های این زندگی

بیـا همچون بهـار
جانی دوباره
به زندگی ام
ببخش...


http://s7.picofile.com/file/8248189376/photo_2016_04_21_13_19_08.jpg

بـاران بهار


تو شبیه بـاران بهار میمانی؛
بی خبر می آیی..
ناگهان میروی..
هیچ اعتباری به حضورت نیست!!

http://s7.picofile.com/file/8248189092/photo_2016_04_21_13_15_40.jpg

معجزه عشق

با آمدنت
زنی
در تابوت تنش
تکان خورد
عشق، همیشه معجزه می کند!

http://s7.picofile.com/file/8248188768/photo_2016_04_21_08_14_25.jpg

اردیبهشت

اردیبهشت را میشود یک گوشه تکیه زده به دیوار نشست پاها را جمع کرد توی بغل و آرام آرام عاشقی کرد...
اردیبهشت را میشود آرام آرام مُرد...
به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد، تنگ شود...
اصلا اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد. بهار باید اول جاده ی دل بستن باشد، اول عاشقی کردنها...
اردیبهشت را باید کامل عاشقی کرد. آن زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا عینهو رنگین کمان چند رنگ عشوه میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد اردیبهشت را باید از پشت تمام شالهای نخی رنگی به تماشا نشست...
ملایم آرام یواش... دقیقا یواش...

" قرص نمره "

" قرص نمره "
خانم معلم چن در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن پر احتیاطی او را صدا کرد.
خانم چن او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان از 100 نمره 59 گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی یعنی 60 نگرفته است.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود، سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم، می شود... می شود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم معلم با عتاب مادرانه ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟ این ممکن نیست. من طبق جواب هایی که در برگۀ امتحانت نوشته ای به تو نمره داده ام.
او اضافه کرد: نگران نباش. من که نمی خواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری بکنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان می داد خیلی ترسیده است، گفت: اما مادرم کتکم می زند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک می کرد که می خواهند بچه هایشان بهترین نمره ها را کسب کنند و موفق باشند؛ از طرفی نمی توانست در برابر بچه های بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد. اما یک موضوع دیگر هم بود. او می دانست که کتک خوردن بچه ها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمی کند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد. نمی دانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت می کند. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس می لرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و با صدای ملایمی گفت: ببین، این پیشنهادم را قبول می کنی یا نه؟ من به ورقه ات یک نمره «ارفاق» نمی کنم. فقط می توانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی 10 برابر آن را، یعنی 10 نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی غیر قابل وصفی گفت: چشم! من حتما در امتحان بعدی 10 نمره به شما پس می دهم.
او با خوشحالی از خانم معلم چن تشکر کرد و رفت. از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم چن پس بدهد، با دقت زیاد درس می خواند. تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزه ای داده شد. وقتی در مراسم اعطای جایزه نگاهش به خانم چن افتاد، از دیدن لبخندی که معلمش به او می زد، احساساتی شد و گریه کرد.
از پسِ آن «درس» که خانم چن به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد. او اولین دانشجو از روستایشان بود.
او پس از مشغول شدن به کار و به دست آوردن موفقیت های شغلی و مالی پیاپی، بارها و به بهانه های گوناگون به سازندگی روستایشان کمک کرده و هر سال به دیدن معلمش خانم چن به آنجا می رود.
او همیشه ماجرای قرض نمره را به دوستانش تعریف می کند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده می شود. زیرا می داند که نمره ای که خانم چن به او قرض داد، سرنوشتش را تغییر داد.

وا

چند وقت پیش خودم پیشنهاد دادم یه مدرسه که کمکشون کنم

یکی از معاوناش خوب بود و خودش همکاری کرد مدرسه هم رتبه اول شد


بهم هم گفت سال دیگه میارمت اینجا

یه جوری گفت

تا حالا کسی اینجوری با من حرف نزده

انگار صاحب منه

وا


برای همسرم گفتم خوشحال شد که اونا میخوان من باهاشون کار کنم

ولی خودم نگرانم

نمیدانم چرا

با وجود کشش زیادی که مدرسه برای همه داره ولی من احساس میکنم باید از این مدرسه دور بگیرم

ملکه

گاهی سر میزنم مدرسه بچه های خودم

جو این مدرسه یه جوری سنگینه

یکی از معاوناش هی با کت و شلوار توی مدرسه میگرده

با وجودی که خوشم از خوش تیپی میاد ولی معاون دبستان پسرانه لازم نیست اینطوری بپوشه یه کم راحت تر باشه چی میشه

عبوس بی ریخت


یکی دیگه از معاوناش همیشه غمگینه

من که میبینمش فکر میکنم دیشب یه کتک مفصل خورده

اونم بخاطر من حتما خخخخخخخخخخخخخخخ


همسرم خیلی اصرار داره  اینجا درس بدم ولی خوشم نمیاد با این جو

همون مدرسه خودم خوبه

اونجا من ملکه ام

غلام هم داره خخخخخخخخخخخخخخخ

سلام

کلی تبریک و تهنیت عقب افتاده داریم همه را به بزرگی خودتان ببخشید


سال و سالیانتان پیروز

هر روزتان نوروز

بعد از مدت ها رفتم هیئت کوهنوردی شهر میخواستم ببینم کی میرن کوه های طرف های بختیاری

دلم میخواد یکبار هم شده خارج از چهارچوب خانواده و در قالب تیم برم اون کوه ها

گروه های آموزشی آمده بودند بازدید کلاس ها بچه های من خیلی سعی میکردند محترمانه رفتار کنند و فارسی حرف بزنند سوال ها را به سختی با زبان فارسی جواب میدادند دلم براشون میسوخت

وقتی رفتند گفتم حالا متوجه شدید باید فارسی حرف زدن را خوب یاد بگیرید

شما قرار نیست تا ابد توی این دهکده باشید

گفتم من فکر میکنم شاید یکی از شما ها روزی رئیس جمهور این مملکت باشه شاید هم وزیر .....

آخرش گفتم متوجه شدید چی گفتم

یکی از شاگردام گفت : آ خانم تازه زانستیم معلم خومان له گشتیان رنگینتره

هیچی دیگه گفتم منو باش چی فکر میکنم  شما رو باش